همه کسانی که فارکس کار می کنند این 5 مرحله را پشت سر می گذارند. پس خیلی عجله نکنید.

مرحله یک : بی کفایتی نا آگاهانه

اولین گامی که بر می دارید زمانی است که شروع می کنید، نگاهی به بازار بیندازید. می دانید که راه خوبی برای پول درآوردن است و هزاران چیز در مورد آن شنیده اید و میلیونرهای زیادی را دیده اید. چند تا معامله دمو انجام می دهید، ناگهان 1000 دلار به حسابتان افزوده می شود. خیلی لذت بخش است چقدر ساده! پول درآوردن در فارکس واقعا ساده است. باید حساب واقعی باز کنم و زود به آرزوهایم برسم.

از صد نفر شنیده اید که حساب واقعی باز نکن حتما ضرر می کنی. با خود زمزمه می کنید: "من با بقیه فرق دارم" دلیل هایی هم بر این مدعا برای خود می آورید. حساب واقعی خود را باز می کنید و شروع می کنید معامله اول 120 دلار سود. وای چقدر خوب، کم کم اوضاع عوض می شود! یک ضرر سنگین می کنید یک کم احساس بدی می کنید اما هنوز امیدوارید.

شروع می کنید به معامله کردن و ریسک کردن، معامله های بسیاری می کنید و ریسک های زیادی رو متحمل می شوید اما قیمتها برخلاف پیش بینی شما تغییر می کند. در جهت خلاف دفعه پیش یک پوزیشن دیگر می گیرید، جهت حرکت قیمتها برعکس می شود دوباره و دوباره و ... شک می کنید که شاید کسی عمدا میخواهد شما رو ببازاند و از میدون خارج کند!

متاسفانه ترید کردن مثل نواختن پیانو است، در ابتدا، کار بسیار راحتی به نظر می رسه ولی بعد از مدت کوتاهی متوجه می شوید که مشکل تر از این نمی شود. انواع نت ها، انواع کشش ها و پیدا کردن کلیدهای پیانو و ...

بعد از مدتی معامله کردن فارکس بزرگترین چالش زندگیتان می گردد. چالشی که هرگز تصور نمی کردید اینقدر بزرگ باشد. خب این مرحله یک است مرحله ای که شما نسبت به بی کفایتی خود برای ترید کردن آگاه نیستید. مرحله یک می تواند به مدت یک یا دو هفته یا حتی یک ماه طول بکشد. سپس وارد مرحله دوم می شوید ...

مرحله دوم : بی کفایتی آگاهانه.

مرحله دوم جایی است که می فهمید کار بیشتری باید انجام دهید و چیزهایی زیادی وجود دارند که باید یاد بگیرید. هوشیارانه می فهمید که یک معامله گر نالایق هستید و مهارت و بینش لازم را برای کسب یک سود مستمر ندارید.

در طی این فاز، سیستم ها و Ebook های فراوانی می خرید و وب سایتها و انجمن های زیادی را میخوانید و جستجوی خود را برای یافتن جام مقدس آغاز می کنید. در این مرحله، خوره سیستم ها و استراتژی ها شده و از این روش به آن روش می پرید بدون اینکه یکی را پیگیری کنید و ببینید آیا جواب می دهد یا نه؟ بعد از چند ضرر سیستم خود را عوض می کنید و یا آن را تغییر می دهید و میخواهد بهینه کنید تا دیگر ضرر نکنید هر وقت به اندیکاتور جدیدی بر میخورید خوشحالی وجودتان را فرا میگیرد و فکر می کنید که این دیگر خودش است.

تاپیک ها و موضوعاتی باعنوان سیستم تضمینی، سیستم 100% و ... شما رو حسابی جذب می کند تمام سیستم های اتوماتیک را روی متاتریدر امتحان می کنید، از میانگین ها گرفته تا خطوط فیبوناچی و حمایت و مقاومت و ADX و DMI و ... و صدها چیز دیگر همه با امید اینکه سیستم جادویی شما امروز شروع می شود. سعی می کنید بالا و پایین قیمتها را بگیرید و نقطه دقیق بازگشت را با اندیکاتور خود پیدا کنید ولی باز هم ضرر می کنید با وجود اینکه کاملا مطمئن بودید.

به چت روم ها زنده می روید و می بینید که سایر معامله گران با استفاده از روشهای بسیار ساده سود می کنند. چرا شما اینطور نیستید. میلیونها سئوال دارید که بعضی از آنها ممکن است احمقانه به نظر برسند. در خودتان کمی احساس خنگی کرده و فکر می کنید که کسانی که این حرفها رو می زنند دروغگو هستند. شما مطالعات بسیاری کرده اید و چیزهای زیادی می دانید حداقل به اندازه آنها اطلاعات دارید پس چرا آنها سود می کنند ولی شما نه. پس حتما دروغ می گویند. ولی می بینید که حساب آنها روز به روز بزرگتر می شود در حالیکه حساب شما کوچک و کوچک تر می شود.

شما مثل یک نوجوانید. معامله گران دیگر شما را نصیحت می کنند ولی لجبازید و فکر می کنید خودتان بهتر می دانید. سرمایتون رو به صفر می رسونید و با وجود اینکه همه میگویند دیوانه اید باز هم توجهی نمی کنید چرا که شما بهتر می دونید!

پول می دهید و از اشخاص مختلف سیگنال می خرید ولی باز هم به درد شما نمی خورد. این قسمت ممکن است سال ها طول بکشد. در واقع اگر به خوبی پیش بروید بیش از یک سال طول می کشد. شخصا بسیاری از دوستان خود را دیده ام که بعد از سه یا 4 سال هنوز در این مرحله اند. و در حال تلاش برای گرفتن کف ها و سقف ها و پیش بینی دقیق بازار. در نهایت از این مرحله خارج می شوید در حالیکه پول و زمان زیادی را بیشتر از آنچه فکر می کردید صرف این کار کرده اید. دو یا سه حساب بزرگ را صفر کرده و شاید 3 یا 4 بار به کلی از این کار منصرف شده اید. حالا مرحله سوم فرا می رسد ...

مرحله سوم : یافتم، یافتم

در انتهای مرحله دوم می فهمید که این سیستم نیست که تفاوت ایجاد می کند. می فهمید که واقعا ممکن است که از یک میانگین حرکتی ساده و نه هیچ چیز دیگری هم پول درآورید اگر بر خودتون کنترل داشته و مدیریت مالی درستی داشته باشید. در اینجا شروع به مطالعه کتابهای روانشناسی معامله می کنید و با ویژگیهایی که در این کتابها بیان شده اند آشنا می شوید. در نهایت لحظه یافتم یافتم (ارشمیدس) فرا می رسد.

لحظه یافتم یافتم باعث می شود که افقهای جدیدی در ذهن شما باز شود. ناگهان متوجه می شوید که نه تنها شما بلکه هیچکس دیگری نمی تواند حرکت بازار را برای تا 10 ثانیه دیگر پیش بینی کند چه برسد به 20 دقیقه دیگر. پس تنها با سیستمی کار می کنید که کاملا در آن جا افتاده اید و کم کم خوشحال می شوید ضمن اینکه آستانه ریسک مشخصی برای خود دارید. شروع به انجام معامله هایی می کنید که احتمال بالایی از سود در آنها وجود دارد.

زمانی که معامله زیان ده می شود، عصبانی نمی شوید و از آنجاییکه این مطلب در مغز شما فرو رفته که هیچ کس نمی تواند بازار را پیش بینی کند حتی آن را اشتباه خود هم نمی دانید. به محض فهمیدن اینکه پیش بینی تان درست نبوده فورا معامله را می بندید. در اینجا درک کرده اید که بازی معامله جزء یک چیز نیست: پیوستگی و نظم شما در گرفتن تمام معاملاتی که سیستم شما می گوید صرف نظر اینکه چه نتیجه ای خواهد داشت.

شما در مورد مدیریت مالی و اهرم، ریسک حساب و غیره و غیره یاد می گیرید و واقعا در آن غوطه ور می شوید و بخاطر می آورید نصیحت کسانی را که یکسال پیش یک چنین حرفهایی را به شما می زدند.

در آن زمان آماده پذیرش نبودید ولی حالا هستید. زمان یافتم یافتم وقتی فرا می رسد که واقعا قبول کنید که نمی شود بازار را پیش بینی کرد و حالا مرحله چهارم فرا می رسد.

مرحله چهارم: با کفایتی هوشیارانه

بسیار خب، حال زمانی معامله می کنید که سیستم تان به شما می گوید. منظم شده اید. تردینگ ژورنال (لیست و دلیل تک تک معاملات) خود را یادداشت می کنید. شکست ها را به آسانی پیروزی ها قبول می کنید. سودی که از بازار می خواهید بسیار منطقی شده. شما ریسک هر معامله را قبول کرده اید، علاوه بر این می دانید در صورتی که قوانین خود را زیر پا نگذارید در کل برنده هستید. و وقتی در حال ضرر هستید معامله را با کمترین آسیبی به حسابتان می بندید. شما در مقطعی هستید که نه سود دارید و نه ضرر. یک هفته 100 پیپ می برید و هفته دیگر 100 پیپ می بازید ولی در کل نه برنده اید و نه بازنده.

اکنون نسبت به مساله آگاهید و نظراتی که می دهید عموما خوب اند و مورد احترام دیگر معامله گران هستید. اما هنوز باید کار کنید و در مورد معاملات خود فکر کنید و همین طوری که این موضوع ادامه پیدا می کند سود شما کم کم از ضررهایتان بیشتر می شود.

شما به سود تقریبا ثابتی در هر هفته می رسید. یک هفته 25 پیپ، هفته دیگر 50 پیپ و همین طور الی آخر.

این مرحله به مدت 6 ماه تا یک سال طول می کشد و اکنون مرحله پنجم فرا می رسد.

مرحله پنجم: باکفایتی نا خودآگاه

حالا مثال راننده ماهری که پشت فرمان می نشیند، وارد معامله می شوید. اکنون همه چیز در سطح ناهشیارانه قرار دارد. در این مرحله نیز نظم و دیسیپلین خود را حفظ کرده اید.

مثل اینکه هواپیمای خودکار را برانید. شروع به انجام معاملات می کنید و کسب سود روزانه برایتان کاملا عادی است. روزهایی نیز دارید که ضرر می کنید اما شما می دانید که ضرر جزئی از معامله است. این موضوع که پذیرش ضرر نیمی از معامله گری است را با تمام وجود درک می کنید و نه فقط با سخن.

این مدینه فاضله معامله گری است. شما بر احساسات خود غلبه دارید و اکنون معامله گری هستید که حسابش روز به روز بزرگتر می شود. در اتاقهای گفتگوی معامله یک ستاره هستید. همه به حرفهای شما گوش می کنند و سئوالاتی که از شما پرسیده می شود آنها را در جایگاه 3 سال پیش خود می بینید. می دانید که نصیحت ها یتان فایده ای ندارد چون آنها در معامله نوجوانند. بعضی از آنها به جایی که شما هستید میرسند بعضی سریعتر هستند و بعضی کندتر. در واقع خیلی ها نمی توانند از مرحله دوم بگذرند اما عده اندکی می توانند. معامله کردن دیگر برای شما هیجان انگیز نیست بلکه خسته کننده هم هست. مثل خیلی چیزهای دیگه در زندگی که وقتی در آنها حرفه ای می شویم تنها بعنوان شغل انجامش می دهیم و برایمان هیجانی ندارد. اکنون می توانید سرتان را بالا نگه دارید و بگویید: من یک معامله گر ارز هستم.

متاسفانه نام نویسنده این مطلب را نداشتم. اگر کسی نویسنده این مطلب را می شناسد از طریق ایمیل نشریه به بنده اطلاع دهد تا به مطلب اضافه شود.